خرّم آن دلکه بود در حرم دلدارش
خنک آندیده که دارد شرفدیدارش
سر تسلیم بنه درقدمش بیچه?وچون
بسرم کار همین استو مکن انکارش
پیر دانایمن آن دُرج گهرهای سخن
که مرا آب حیاتست همی گفتارش
گفت جز?تخم?حضوری ندهد?بار?وصال
خواجه?در?ملک?دل?این?تخم?سعادت
بوالعجب?خانة?پرنقش?و?نگاری
صنع نقّاش ببین و هنر معمارش
وارداتی?که?به?دل?میرسد?از
ار بود همنفسی بوکه کنم اظهارش
رهروان سوختة بیسر و بیسامانند
شرر عشق ببین و اثر اطوارش
عشقآن دریتیمی استکه درملکوجود
هرکجا مینگرم گرم بودبازارش
ازکران تا به کران طلعت جانانة اوست
از عیان تا به نهان مصطبة آثارش
ز تجلاّی جمالش همه شیدایی او
گل او بلبل او گلبن اوگلزارش
به تمنّای وصالش همه اندر تک و پوی
نجم سرگشتة او مهر و مه دوّارش